ღموج درياღ

 

 

 


 

 

 

 

 

فلک کور است ،

دلم شوریده در شور است

صدای خنده و آواز می آید

زکوی دلبرم امشب

صدای ساز می آید

دلم بی وقفه می لرزد

نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟

قدم لرزان به سوی کوچه می آیم

دو دستم را به روی یکدیگر

با حرص می سایم

خدایا ترس من از چیست؟

عروس جشن امشب کیست؟

صدای همهمه

با ورود شیخ عاقد میشود خاموش

صدای شیخ می آید :

عروس خانم وکیلم من؟

جوابم ده وکیلم من؟

صدای آشنایی بله می گوید

و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند

خدای من صدای اوست!!!

صدای آشنای اوست!!!

دلم در سینه می افتد

برای مدتی ساکت

برای مدتی خاموش...

 

 

 


 

 

صدای نعره ام در کوچه می پیچید

خدای من مبارک نیست

مبارک نیست

بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم

بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم

نگار من عروس جشن امشب نیست

 

 در ادامه مطلب:

 


:ادامه مطلب:

 

 

نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان.

می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت، نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.


:ادامه مطلب:
نوشته شده در شنبه 26 فروردين 1391برچسب:عاشقانه,غمگین,عشق,انتظار,خداحافظ,صندلی,مات و مبهوت,گیج,هدیه,داستان,تصادف,نیمکت پارک,عکس غمگین,موج دریا,ساعت 16:34 توسط باران| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ