ღموج درياღ

من حدس می زنم از آواز آن همه سال و ماه

هنوز بیت ساده ای از غربت گریه را به یاد دارم

من خودم هستم 

بیخود آینه را روبروی خاطره مگیر

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است

تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله بر خاستم

دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم

صبوری می کنم تا کلمات عاقل شوند 

صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملترشود

صبوری می کنم تا طلوع تبسم,تا سهم سایه,تا سراغ همسایه...

صبوری می کنم تا مدار,مدارا,مرگ...

تا مرگ خسته از دق الباب نوبتم

آهسته زیر لب ...چیزی,حرفی,سخنی بگوید

مثلا وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!

هه! مرا نمیشناسد مرگ

یا کودک است هنوز ویا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ, برادر,ای بیم ساده ی آشنا

تا تو دوباره بازآیی 

من هم دوباره عشق خواهم شد!

 


 

 

 


 

 

 

 

 

فلک کور است ،

دلم شوریده در شور است

صدای خنده و آواز می آید

زکوی دلبرم امشب

صدای ساز می آید

دلم بی وقفه می لرزد

نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟

قدم لرزان به سوی کوچه می آیم

دو دستم را به روی یکدیگر

با حرص می سایم

خدایا ترس من از چیست؟

عروس جشن امشب کیست؟

صدای همهمه

با ورود شیخ عاقد میشود خاموش

صدای شیخ می آید :

عروس خانم وکیلم من؟

جوابم ده وکیلم من؟

صدای آشنایی بله می گوید

و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند

خدای من صدای اوست!!!

صدای آشنای اوست!!!

دلم در سینه می افتد

برای مدتی ساکت

برای مدتی خاموش...

 

 

 


 

 

صدای نعره ام در کوچه می پیچید

خدای من مبارک نیست

مبارک نیست

بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم

بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم

نگار من عروس جشن امشب نیست

 

 در ادامه مطلب:

 


:ادامه مطلب:


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 آپلود عکس - شبکه اجتماعی فیس نما - قالب وبلاگ